ღ☂☂کلبه تنهایی من☂☂ღ

خودمان را باجمله " تا قسمت چه باشد" گول نزنیم قسمت " اراده" من و توست...!!!

صبر کن سهراب...

صبر کن سهراب
گفته بودی قایقی خواهم ساخت
قایقت جا دارد؟
من هم از همهمه ی اهل زمین دلگیرم...


آری تو راست میگویی:
آسمان مال من است
پنجره, فکر, هوا, عشق, زمین مال من است
اما سهراب تو قضاوت کن!!!
 بر دل سنگ زمین جای من است؟
من نمیدانم که چرا این مردم، دانه های دلشان پیدا نیست...
کجایی سهراب؟
آب را گل کردند
 چشم ها را بستند و چه با دل کردند...
 وای سهراب کجایی آخر؟
زخم ها بر دل عاشق کردند، خون به چشمان شقایق کردند...
 تو کجایی سهراب؟
که همین نزدیکی عشق را دار زدند، همه جا سایه ی دیوار زدند...
کجایی که ببینی حالا دل خوش مثقالی است! دل خوش نایاب است!
دل خوش سیری چند؟!
صبر کن سهراب
قایقت جا دارد؟

...

[ دو شنبه 20 مهر 1394برچسب:قایقت جا دارد,صبر کن سهراب,کجایی سهراب, ] [ 17:44 ] [ ♥☂Sogand☂♥ ]

[ ]

قایقی خواهم ساخت...

قایقی خواهم ساخت
خواهم انداخت به آب.
دور خواهم شد از این خاک غریب
که در آن هیچ کسی نیست که در بیشه عشق
قهرمانان را بیدار کند.

قایق از تور تهی
و دل از آروزی مروارید،
همچنان خواهم راند
نه به آبیها دل خواهم بست
نه به دریا ـ پریانی که سر از آب بدر می آرند
و در آن تابش تنهایی ماهی گیران
می فشانند فسون از سر گیسوهاشان

همچنان خواهم راند
همچنان خواهم خواند
«دور باید شد، دور.
مرد آن شهر، اساطیر نداشت
زن آن شهر به سرشاری یک خوشه انگور نبود
هیچ آئینه تالاری، سرخوشیها را تکرار نکرد
چاله آبی حتی، مشعلی را ننمود
دور باید شد، دور
شب سرودش را خواند،
نوبت پنجره هاست.»
همچنان خواهم راند
همچنان خواهم خواند

پشت دریاها شهری ست
که در آن پنجره ها رو به تجلی باز است
بامها جای کبوترهایی است، که به فواره هوش بشری می نگرند
دست هر کودک ده ساله شهر، شاخه معرفتی است
مردم شهر به یک چینه چنان می نگرند
که به یک شعله، به یک خواب لطیف

خاک موسیقی احساس تو را می شنود
و صدای پر مرغان اساططیر می آید در باد

پشت دریا شهری ست
که درآن وسعت خورشید به اندازه چشمان سحرخیزان است
شاعران وارث آب و خرد و روشنی اند.

پشت دریاها شهری ست!
قایقی باید ساخت .

سهراب سپهری

[ دو شنبه 20 مهر 1394برچسب:قایقی خواهم ساخت,دور خواهم شد,هیچ کسی نیست, ] [ 17:22 ] [ ♥☂Sogand☂♥ ]

[ ]

خانهء دوست کجاست؟

" خانه دوست کجاست؟ " در فلق بود که پرسید سوار.

آسمان مکثی کرد.

رهگذر شاخه نوری که به لب داشت به تاریکی شنها بخشید

و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت :

" نرسیده به درخت ،

کوچه باغی است که از خواب خدا سبز تر است

و در آن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است.

می روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ ، سر به در می آرد،

پس به سمت گل تنهایی می پیچی ،

دو قدم مانده به گل ،

پای فواره جاوید اساطیر زمین می مانی

و تو را ترسی شفاف فرا می گیرد.

در صمیمیت سیال فضا،خش خشی می شنوی:

کودکی می بینی

رفته از کاج بلندی بالا،جوجه بردارد از لانه نور

و از او می پرسی

خانه دوست کجاست؟ "

 

"سهراب سپهری"

[ شنبه 18 مهر 1394برچسب:دوست,خانه,دوست,سهراب سپهری,تنهایی, ] [ 15:8 ] [ ♥☂Sogand☂♥ ]

[ ]

عبور رود خانه

به آرامی لالایی مادر،

به لطافت بهار و به زیبایی صوت قناری

روان و زیبا،

دلنشین و اسرار امیز،

بدون توقف و درنگ،

آهسته و ارام میگذرد،

میگذرد و با طبیعت هم اوا میشود،

میگذرد و بهانه ای برای رقص ماهی ها میشود،

میگذرد بدون همراهی ذره ای کینه،

میگذرد بدون انکه دلی را بیازارد،

میگذرد و میگذرد بدون اندکی دشمنی،

پر از دوستی و محبت،

پر از شادابی و طراوت،

پر از عشق،پر از مهر...

ای طراوت طبیعت،

ای لطافت بهار،

ای رود،

بگذر و برو،

نایست،

که ای ساده دل اینجا جای تو نیست...!!!

[ جمعه 17 مهر 1394برچسب:رود,طراوت,بگذر,نایست,ساده دل, ] [ 19:13 ] [ ♥☂Sogand☂♥ ]

[ ]

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد